کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

استودیوی عکاسی !

احساس میکنم کوه کندم ... جدی میگم ! باور کن ...   عکاسی از تو خیلی سخته !!! این رو دیگه من یکی خوب میدونم ,به خاطر جدی بودنت و اینکه به هر چیزی نمیخندی ,اما خوب بالطبع عکاسی حرفه ای سخت تر هم میشه دیگه ! امشب رفته بودیم آتلیه عکاسی سها تا از شما عکسای ژورنالی بگیریم ! احساس میکنم کوه کندم ... جدی میگم ! باور کن ... عکاسی از تو خیلی سخته !!! این رو دیگه من یکی خوب میدونم ,به خاطر جدی بودنت و اینکه به هر چیزی نمیخندی ,اما خوب بالطبع عکاسی حرفه ای سخت تر هم میشه دیگه ! امشب رفته بودیم آتلیه عکاسی سها تا از شما عکسای ژورنالی بگیریم ! راستش نمیدونم چند درصد عکسا خوب شدن ,آخه شما با اینکه با دوربین غریبه نیستی ولی خوب...
18 بهمن 1391

گلچین عکس های هفت ماهگی ...

قربون اون چشمای براق و اون نگاه نافذت ,عزیزم ... قربون اون چشمای براق و اون نگاه نافذت ,عزیزم ... ماااااااااا ,زمستونم میریم گردش ! مگه تو دختری با این جوراب شلواری خوشمل ؟ فضانورد مامان !!! خسته بعد از کلی بازی ... یک عدد خپل از حموم دراومده ! کیان سشوار کشیده ,فشن ! متعجب !!! بابااااااااااااااااااااا خوابالووووووووووو ! این که خوردنی نیست کههههه !؟ قربونت برم که با دیدن باباییت ریسه میری ! شیطون بلای ناز نازی !   ...
11 بهمن 1391

به بهانه هفت ماهگی ...

پریروز از جلوی آیینه رد میشدم که ایستادم و به خودم نگاه کردم ...   میخواستم ببینم چقدر به یک مادر شباهت پیدا کردم !؟   و متوجه شدم که علی رغم اینکه مثل همیشه دیگه ناخن هام سوهان کشیده  و مرتب نیست ,ابروهام کمی پر شده و موهام رو با کمی بی حوصله گی پشت سرم با یک کلیپس فیکس کردم اما برق نگاهم بیشتر از قبل شده ...   برق امیدواری و سر زندگی توی چشمام دویده ...   پریروز از جلوی آیینه رد میشدم که ایستادم و به خودم نگاه کردم ...   میخواستم ببینم چقدر به یک مادر شباهت پیدا کردم !؟   و متوجه شدم که علی رغم اینکه مثل همیشه دیگه ناخن هام سوهان کشیده  و مرتب نیست ,ابروهام کمی پر شده و موهام ر...
11 بهمن 1391

خرید روز میلاد ...

امروز تولد حضرت محمد (ع) بود روز عید و تعطیل ...   اما بابایی از اونجایی که کارش خیلی دیر شده و دیگه خیلی زمان برای تحویلش نداره رفت سرکار ! منم زنگ زدم به زندایی زهرا و گفتم بیاد باهم بریم مانتو آپادانا که حراج کرده تا ببینیم چه خبره !!!   خلاصه که من و شما و زندایی زهرا و حسام باهم رفتیم بیرون ! مانتوفروشی که خیلی شلوغ بود ,من هم زنگ زدم و خاله مریم (مامان معین) اومد نگهت داشت تا من بتونم انتخاب کنم ,آخه شما اولش کلی غر زدی ,بعد گرسنه ات شد و بعد هم خوابیدی ... ماهم که کالسکه نبرده بودیم و دست هامون دیگه داشت خواب میرفت ! باز هم زندایی زهرا کلی کمکم کرد ... خدا خیرش بده خاله مریم رو وگرنه من نمیتونستم خرید کنم !...
10 بهمن 1391

شیره بادام !

از دیروز تصمیم گرفتم دیگه یواش یواش فرنی و حریره بادام رو جایگزین سرلاک کنم !   دیشب 10 تا دونه بادام رو خیس کردم و نزدیک ظهر پوستشون رو کندم و با الک سیمی رنده شون کردم و ریختمشون توی آب جوش تا خوب شیره شون رو پس دادن ,بعد با چای صاف کن پارچه ای صافشون کردم و تفاله ها رو خودم خوردم و برای شما توی شیره بادام دو تا پیمونه سرلاک ریختم و شما هم خیلی خوشت اومد !   یواش یواش دیگه تفاله اش رو هم برنمیدارم تا شما بادام کامل بخوری گلم ,برای استخوان بندی خیلی مفیده!   فقط سختیش اینه که همه بادام ها باید چشیده بشن تا تلخ نباشن ,چون برای شما ضرر داره و مامان جون میگه بادام تلخ شیرخوار رو گنگ میکنه !!!   امروز صبح خال...
8 بهمن 1391

اولین باری که شیشه شیرت رو خودت گرفتی ...

دیشب دلم میخواست از شدت ذوق جیغ بزنم نصفه شبی هااااااا ...   وای مامانی چقدر ماه خوبیه هفت ماهگی !   چقدر پیشرفت !!!   دیشب نزدیک صبح بود که طبق معمول نق زدی و شیر میخواستی و وقتی که شیرت رو آماده کردم و آوردم دست هات رو آوردی جلو و شیشه شیرت رو از من گرفتی و شیرت رو تا ته خوردی ,بدون اینکه از کنار دهنت بریزه یا شیشه از دستت بیوفته ... نمیدونی چقدر هیجان زده شده بودم ! میدونی راستش رو بخوای فکر کنم لحظه هایی رو که یه مادر با بچه خودش داره رو هیچ کس دیگه ای نتونه درک کنه !!!   امروز هم که برای نهار رفته بودیم خونه مامان زندایی زهرا تا خونه هایی رو که دایی حمید و خاله فری قولنامه کرده بودن رو ببینیم هم ی...
6 بهمن 1391

اسباب بازی ...

امروز واست اسباب بازی خریدم ...   خاله تهمین جون (یکی از خاله های خوب مجازی مامی سایت) یک سایت معرفی کرد برای خرید اینترنتی اسباب بازی ,منم دیدم اسباب بازیهاش خوب بودن واست یه دونه اسباب بازی فکری (خانه اشکال) smoby که البته برای یک سال به بالا هست در راستای انبار کردن به خاطر ت_ح_ر_ی_م خریدم ,البته دوست داشتم همه رو میخریدم هاااااا ! خاله تهمین جون (یکی از خاله های خوب مامی سایتی) یک سایت معرفی کرد برای خرید اینترنتی اسباب بازی ,منم دیدم اسباب بازیهاش خوب بودن واست یه دونه اسباب بازی فکری (خانه اشکال) smoby که البته برای یک سال به بالا هست در راستای انبار کردن به خاطر ت_ح_ر_ی_م خریدم ,البته دوست داشتم همه رو میخریدم هاااااا ! ...
6 بهمن 1391

اولین باری که خودت خوابیدی ...

یه چند هفته ای بود که تصمیم گرفته بودم که اجازه بدم خودت بخوابی نه روی پای من !   البته تا دو ماهگی هم همینطوری میخوابیدی هااااااااااااا ولی من نمیدونم چطوری یهویی عادت کردی که فقط روی پا بخوابی ! راستش رو بخوای من هم این روزا دست و پاهام (دلیلش رو نمیدونم) خیلی درد میکنه ,شما که ماشاالله وزین ,من هم موقع تکون دادنت روی پاهام قرچ قرچ مفصل های زانوهام رو میشنوم !   دیشب انقدر از اینکه خودت تونستی تنهایی بخوابی ذوق کرده بودم که پریدم با موبایلم ازی عکس گرفتم ... یه چند هفته ای بود که تصمیم گرفته بودم که اجازه بدم خودت بخوابی نه روی پای من !   البته تا دو ماهگی هم همینطوری میخوابیدی هااااااااااااا ولی من نمیدون...
6 بهمن 1391

وقتی توی شکم مامان بودی ...

چند روز پیش داشتم قفسه کتاب خونه رو که به یمن ورود شما کلی از کتاب هاش به کتابخونه نزدیکمون سپرده شد رو تر و تمیز میکردم که چشمم به یه پاکت بزرگی که حاوی پرونده دوران بارداریم بود افتاد و رفتم به اون روزا ... سونوگرافی ها رو دیدم و باز هم متحیر شدم و خدا رو هزار بار شکر کردم ! گفتم از سونوهات عکس بندازم و توی وبلاگت بذارم تا برای همیشه یادگار بمونن و وقتی بزرگ شدی و قد کشیدی و رعنا شدی ببینی که اون روزا چقدر کوچولو بودی ... اولین سونو "هفت هفته و یک روز" اولین سونو "هفت هفته و یک روز" "دوازده هفته و چهار روز" "بیست و دو هفته و سه روز" "بیست و سه هفته و شش روز" "سی و سه هفته" اینم فکر کنم حدودای "سی و ...
4 بهمن 1391